موضوع موردنظر اينجانب: 1-پيامدهاي رفاهي توسعه و دينداري: گسترش فرهنگ رفاه كه جزو لوازم يا حتي مولفه هاي برسازنده توسعه مدرن است، بر دينداري و نحوه آن تاثيرات قابل توجهي ميگذارد. درچاچوبي وسيعتر ميتوان فرهنگ رفاه را يكي از مولفه هاي آنچه من احساس گرايي سطحي (سوپرفيشيال سنتيمنتاليزم)مينامم دانست. دينداري در پرتو گسترش اين فضاي فرهنگي رو به پاپكورنيزاسيون (تبديل به ابژه مسرت بخش شدن) و هيلينيستيزاسيون (درمانگرانه شدن) دارد...
2- مقايسه اسلام و مسيحيت در تقابل با علم: مشهور است قصه مبارزه كاتوليسيسم با كپلر، گاليله و جوردانو برونو. متن مقدس و وحي انگاشته مسيحي،با علم تعارضات متعدد و جدي دارد. در اين ميان تاويل و توجيه چگونه ميتواند متون مسيحي را همچنان سرپا نگاه دارد و چگونه ميتوان مسيحي ماند در دوران گسترش علم؟ مسيحيت كاتوليك در مورد امور فلسفي و عقلي، ايمان و تعبد محض را پيش ميكشد و ايمان در آنجا كه عقل متحير شده مطرح ميكند اما در موارد تعارض با علم تجربي، چگونه ميتوان همچنان به وحياني بودن متن و هم به دستاورد علم بشر معتقد ماند؟ اينجاست كه الهياتهاي مدرن از جمله نواردتدوكسي بارت مطرح ميشود.... اما در اسلام اصولا چنين تعارضي رخ نداده است و عقل فلسفي و عقل تجربي همچون ديگر لايههاي وجودي انسان مثل روح و قلب و سر و خفي و اخفي سيراب شده اند....